فردا روز موعود من است. روزی که سال ها منتظرش بودم. فردا قرار است همسرم روی سن سنتور بنوازد و من آن پایین به حرکت دست هایش نگاه کنم. شاید هم چشم هایم را ببندم. مثل وقت هایی که طنین سنتورش خانه را پر می کند و من چشم هایم را می بندم تا پرواز کنم. مثل وقت هایی که خواب هستم و صدای سنتورش می آید. آن وقت خواب هایم طعم بهشت می دهد. ای یگانه ترین یار! صدای سنتورت همان چیزی است که من را زنده می کند. فردا در آن سالن میان جمعیتی که برای تماشا آمده اند هیچ کس به اندازه
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت