پرواز را به خاطر بسپار



فردا روز موعود من است. روزی که سال ها منتظرش بودم. فردا قرار است همسرم روی سن سنتور بنوازد و من آن پایین به حرکت دست هایش نگاه کنم. شاید هم چشم هایم را ببندم. مثل وقت هایی که طنین سنتورش خانه را پر می کند و من چشم هایم را می بندم تا پرواز کنم. مثل وقت هایی که خواب هستم و صدای سنتورش می آید. آن وقت خواب هایم طعم بهشت می دهد. ای یگانه ترین یار! صدای سنتورت همان چیزی است که من را زنده می کند. فردا در آن سالن میان جمعیتی که برای تماشا آمده اند هیچ کس به اندازه
مسافرت با قطار را دوست دارم. صدای خاطره انگیز قطار و حرکت آهسته اش برایم لذت بخش است. چند سالی است به واسطه ی محل زندگی خانواده ی همسرم در سال چند بار با قطار به شیراز می رویم. من در کوپه ی بانوان بلیت می گیرم و همسرم در کوپه ی آقایان. معمولا برای شام توی رستوران قطار قرار می گذاریم و دیدار تازه می کنیم. هر بار آشنا شدن با همسفرانم برایم داستان جالب و هیجان انگیزی است. به نظرم خیلی خوب است که آدم چند ساعت با کسانی که نمی شناسد و احتمالا هم دیگر نمی بیندشان

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آشپزخانه ما تازه های وب سایت ساخت کتابخانه Gary ایران در گام دوم کفسابی بهنام Angela ما 1379 ماين